درشت کردن. سخت کردن: اًقضاض، درشت و خاک آلود گردانیدن خوابگاه. (از منتهی الارب). تلبید، درشت گردانیدن نم زمین را. (از منتهی الارب). و رجوع به درشت کردن شود
درشت کردن. سخت کردن: اًقضاض، درشت و خاک آلود گردانیدن خوابگاه. (از منتهی الارب). تلبید، درشت گردانیدن نم زمین را. (از منتهی الارب). و رجوع به درشت کردن شود
درست کردن. ساختن، جزم کردن. محکم کردن. استوار کردن. - عزم درست گردانیدن، عملی کردن قصد و نیت: اپرویز این عزم درست گردانید. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 100). ، تصدیق کردن. صورت تحقق دادن: پس در این وقت (معاویه) برادری او را (زیادبن ابیه را) با خود درست گردانید. (مجمل التواریخ والقصص)، ثابت کردن. مدلل گرداندن: آن گناه بر ایشان درست گردانید. (جهانگشای جوینی)، شفا دادن. معالجه کردن. صحت بخشیدن. بهبود دادن: شمسون بگرفتند و برابر قصر ملک چشم او برکندند و گوش و بینی او ببریدند، شمسون دعا کرد خدای تعالی همچنان درست گردانید برخاست و دست به ستون منظرۀ ملک اندرزد. (مجمل التواریخ والقصص)
درست کردن. ساختن، جزم کردن. محکم کردن. استوار کردن. - عزم درست گردانیدن، عملی کردن قصد و نیت: اپرویز این عزم درست گردانید. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 100). ، تصدیق کردن. صورت تحقق دادن: پس در این وقت (معاویه) برادری او را (زیادبن ابیه را) با خود درست گردانید. (مجمل التواریخ والقصص)، ثابت کردن. مدلل گرداندن: آن گناه بر ایشان درست گردانید. (جهانگشای جوینی)، شفا دادن. معالجه کردن. صحت بخشیدن. بهبود دادن: شمسون بگرفتند و برابر قصر ملک چشم او برکندند و گوش و بینی او ببریدند، شمسون دعا کرد خدای تعالی همچنان درست گردانید برخاست و دست به ستون منظرۀ ملک اندرزد. (مجمل التواریخ والقصص)
دراز کردن. طولانی ساختن. مطول کردن. اًطوال. - دراز گردانیدن زندگانی، عمر طولانی دادن: ابوجعفر امام قائم بامراﷲ امیرالمؤمنین دراز گرداند خدای تعالی زندگی او را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 319). - دراز گردانیدن سخن، بسط دادن آن. طولانی کردن سخن: تو شو کینه و تاختن را بساز از ایدر مگردان سخنها دراز. فردوسی
دراز کردن. طولانی ساختن. مطول کردن. اًطوال. - دراز گردانیدن زندگانی، عمر طولانی دادن: ابوجعفر امام قائم بامراﷲ امیرالمؤمنین دراز گرداند خدای تعالی زندگی او را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 319). - دراز گردانیدن سخن، بسط دادن آن. طولانی کردن سخن: تو شو کینه و تاختن را بساز از ایدر مگردان سخنها دراز. فردوسی
تحبیب. (ترجمان القرآن). دوست کردن. دوستدار کردن. دل کسی را به سوی خود کشاندن: دوست را زود دشمن توان کرد اما دشمن را دوست گردانیدن دشوار بود. (قابوسنامه)
تحبیب. (ترجمان القرآن). دوست کردن. دوستدار کردن. دل کسی را به سوی خود کشاندن: دوست را زود دشمن توان کرد اما دشمن را دوست گردانیدن دشوار بود. (قابوسنامه)
درشت گشتن. درشت شدن. خشن شدن. زبر گشتن. خشانه. خشن. خشنه. خشونه. کذّ. کنت. مخشنه. (منتهی الارب) : اًقسان، درشت گردیدن دست از کار زرع و کشت و آبکشی و گل کاری. مشط، درشت گردیدن دست از کار. (از منتهی الارب) ، سخت گشتن. صلب شدن. تشزّن: اًکناب، درشت گردیدن شکم. جدول، جساء، عرز، سخت و درشت گردیدن. متع، درشت و محکم گردیدن رسن. (از منتهی الارب) ، سخت شدن، چون زمین. ناهموار گشتن:اًصلاد، درشت گردیدن زمین. اعتقاد، سخت درشت گردیدن. جرل، درشت و سنگناک گردیدن جای. شأز، درشت گردیدن، و بلند و سخت شدن جای و جز آن. (از منتهی الارب) ، ضخم شدن. سطبر گشتن. حجیم شدن. عجر. کنوب، اکلنداد، تکلّد، درشت و سطبر گردیدن. کأن، درشت گردیدن زن. کظو، درشت گردیدن و افزودن و آگنده شدن گوشت. لخم، درشت و سطبر گردیدن گوشت روی مردم. (از منتهی الارب) ، تندخوی گشتن: تخشّن، درشت گردیدن و سخت شدن خشونت کسی. (از منتهی الارب) ، عاصی شدن. عصیان کردن: از آن پس چو کام دل آرد به مشت بپیچد سر از شاه وگردد درشت. فردوسی. رجوع به درشت شدن و درشت گشتن شود
درشت گشتن. درشت شدن. خشن شدن. زبر گشتن. خشانه. خشن. خُشنه. خشونه. کَذّ. کَنَت. مَخشنه. (منتهی الارب) : اًقسان، درشت گردیدن دست از کار زرع و کشت و آبکشی و گِل کاری. مَشَط، درشت گردیدن دست از کار. (از منتهی الارب) ، سخت گشتن. صلب شدن. تشزّن: اًکناب، درشت گردیدن شکم. جدول، جساء، عَرَز، سخت و درشت گردیدن. مَتع، درشت و محکم گردیدن رسن. (از منتهی الارب) ، سخت شدن، چون زمین. ناهموار گشتن:اًصلاد، درشت گردیدن زمین. اعتقاد، سخت درشت گردیدن. جَرَل، درشت و سنگناک گردیدن جای. شَأز، درشت گردیدن، و بلند و سخت شدن جای و جز آن. (از منتهی الارب) ، ضخم شدن. سطبر گشتن. حجیم شدن. عَجَر. کُنوب، اکلنداد، تکلّد، درشت و سطبر گردیدن. کَأن، درشت گردیدن زن. کَظْو، درشت گردیدن و افزودن و آگنده شدن گوشت. لَخم، درشت و سطبر گردیدن گوشت روی مردم. (از منتهی الارب) ، تندخوی گشتن: تخشّن، درشت گردیدن و سخت شدن خشونت کسی. (از منتهی الارب) ، عاصی شدن. عصیان کردن: از آن پس چو کام دل آرد به مشت بپیچد سر از شاه وگردد درشت. فردوسی. رجوع به درشت شدن و درشت گشتن شود